.:. قاصدک+ .:.

.:: قاصدک پلاس ؛ اندیشه هایی با طعم نمک ::.

.:. قاصدک+ .:.

.:: قاصدک پلاس ؛ اندیشه هایی با طعم نمک ::.

.:.  قاصدک+  .:.

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

۲۹
تیر
۹۲

عقیل مینویسه:

-خانوم ها و اقایان تا چند لحظه دیگر در فرودگاه شهر نجف اشرف به زمین خواهیم نشست لطفا صندلی های خود را به حالت اولیه برگردانید و کمربند های خود را ببندید.

+cabin crew ready for landing(خلبانش ادم بی ادبی بود تو طول سفر فحش زیاد میداد)

نا گهان در بین جمع یکی از اقوام بلند شد و گفت:"حرم امیرالمومنین...السلام علیک یا امیرالمومنین"و نگاه ها بود که به پنجره میشد و طبق معمول کو؟؟کو؟؟ کجاست!!

و در جواب اونجاست رو میشنیدیم که اخر سر هم نفهمیدیم "اونجاست" دقیقا کجا میشه!!

هواپیما به زمین نشست. موج صلوات بود که شنیده میشد.همه خوشحال که اون خانومه گفت هوای بیرون به 49 درجه سانتی گراد میرسه

و قیافه ها دیدنی بود

همه :( :|

مهماندار :)

خلبان:ظاهرا با برج مراقبت دعواش شده بود چون داشت بهشون فحش میداد!!

پیاده شدیم و سوار اتوبوس شدیم که از محیط پارک به ورودی فرودگاه برسیم وقتی که پیاده شدیم باد گرمی که به صورتمون. خورد دستمون اومد که اره اوضاع چند چنده!!

بعد از انجام مراحل امنیتی و غیره سوار اتوبوس شدیم که بریم به سمت هتل.

در راه که بودیم اقای ایزدی به نکات ریزی اشاره کردند که این نکته ها این بود:

1-کلب این کاروانه (در اول هر سخن رانی اینو میگفت)

2-محترمات توجه کنن

3-اگر همراهی کنیم سفر خوبی خواهیم داشت

به هتل رسیدیم و تقسیم اتاق و ما 3پسر خاله اتاق جدا هماهنگ کردیم

که اتاق نبود سونای بخار بود اولی کولر نداشت دومی هم داشت ولی به عنوان بخاری خوب گرم میکرد

بعد از گذاشتن اثاث ها یک لَش ریز و مجلسی روی تخت کردیم.تا بعد بریم سلف هتل یه غذایی بزنیم به بدن.

گذشت ... رفتیم پایین عصرونه ای زدیم و قرار شد برای نماز مغرب و عشا به حرم امیرالمومنین بریم.

با این که دفعه ی سومم بود میرفتم ولی هر بار که به این مکان میری این احساس رو داری که امیر المومنین مثل یک پدر دستانش رو باز کرده و منتظره تا تو را به آغوش بگیره و معنای واقعیه حدیث نبوی "من و علی پدران این امت هستیم "رو درک میکنی و به عینه لمسش میکنی.

نماز جماعت رو خوندیم،این عقید مثل بچه ای که میره سوپر مارکت میگه:"بَبَه من توتَک میخوام" گیر داده بود پرچم حرمو میخوام. هی بهش میگفتیم ول کن،برا چی میخوای و از این حرفا...اخر سر دل و زد به موزاییکای حرم و از خادم حرم پرسید:

+سلام علیکم

-علیکم سلام یا عقید :)) انا و اسرتی نظرنا الی ما کتبتَ فی البلاق(منظور وبلاگ چون گ ندارن گفت ق)"سلام عقید،منو خانوادم نوشته های تو را در وبلاگت دنبال میکنیم" :))))

عقید :|

خادم :))

من :|

علی :O

+الحاجی انا میخوام اون لواء که روی گنبده

- :|

خلاصه بالاخره یجوری به خادم فهموند که من پرچم میخوام،خادمم خیلی شیک و مجلسی گفت: لا!

در راه برگشت یکی از اقوام رو که همسن ما بود رو دیدیم بهش گفتیم:

+اقا قبول باشه

(و اینجا بود که طرح شوم "چتر" رو پیاده کردیم)

+محمد حسین تاحالا دَهین(از شیرینی جات مخصوص عراق و ترکیبات:نارگیل؛گردو به مقدار فراوان و روغن حیوانی و که بهترین پخت ان در نجف توسط ابو احمد در شارع زین العابدین هست تهیه میشه)زدی؟؟

-نه

+به!!نیم عمرت بر فناست

-کجا داره بریم بخریم!!

ما هم رفتیم خریدیم!

البته بعد از شام تقسیم کردیم همه خوردن. رسید به خود محمد حسین وقتی که خورد ترکیبات این شیرینی رو بهش گفتیم بنده خدا از ترس نرفتن در جدول(جدول مکانیست که معمولا بر اثر بی دقتی در حین خواب به علت بینایی کم ادم به انجا اصابت کرده)نخوابید و تا شب مشغول عبادت شد!

و ما هم با خیال اسوده به خواب رفتیم چون از ترکیبات مطلع بودیم و کم خوردیم.

البته گرما بیداد میکرد و مجبور به خوابیدن بر روی سنگ شدیم!!

در قسمت بعد میخوانید:فلافل؛گشتی در نجف؛مسجد کوفه؛مسجد سهله

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن استثنا:

*زین پس بر آن شدیم "با حافظ" باشیم با پینوشت تصویری*

*گالری تصاویر به روز شد*

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن با حافظ:

_____________________________________________

پ.ن2:

پیامبر صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله :

♦ مَن سَرَّ مُؤمناً فَقَد سَرَّنی، ومَن سَرَّنی فَقَد سَرَّ الله

هر کس مؤمنى را شاد کند، مرا شاد کرده و هر کس مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است.

الکافی: ج 2، ص 188، ح 1

______________________________________________________________________________________

پ.ن طعم نمک:

"دیگه نمیکشیم عید فطر مبارک" :)

 

  • .:عقیل©:.
۲۲
تیر
۹۲

•عقیل مینویسه:

یک سال و سه روز گذشت... از اون روزی که به دیدار بهشت خدا رفتیم.

البته بهشت یه تیکش بود اونم حرم های شریف ائمه هدی بود بقیش فک کنم جهنم بود(از حیث دما)

همه چیز از یک پیامک شروع شد در جمع خانوادگی خاله ها.

دینگ...دینگ:"هر که دارد هوس کربُبلا بسم الله"

بلافاصله در همان موقعیت جغرافیایی:

نه واقعا توقع دارید چه اتفاقی بیوفته؟! همه داشتن پیام رو میخوندن دیگه والا به عارمان حای عسل بدیعی :)

ما که نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد در اون لحظه؛دیدیم که فرمانده کل قوا حضرت مادر اومد خانه و گفتند که فلانی گفته همه خاله ها بریم کربلا ایضا مدیر کاروان پدرجونه!

عاقا ما رو میگی،عینهو بستنی کیم وا رفتیم :|چون شاخ غول(کنکور) رو باید میشکوندیم.گفتیم:"که مایوم مِیام؟!":)

-اگه قسمت باشه میای...

+برنامه واسه کی هست؟؟

-بعد کنکور :|

+سربازی چی؟؟

-میری نظام وظیفه پول میزاری دیگه!!

روز ها گذشت...وسطای تجهیز به ادوات جنگی برای رفتن به جنگ غول فوق الذکر بودیم...که یک ندای پیامکی ارسال شد:جلسه توجیهیه سفر عتبات...در منزل مرحوم پدرجون برگزار میشود.

رفتیم و همه بودن:خاله ها،پسر خاله ها،خورزوخان،اره اینا...

روحانی کاروان حاج اقای خورشیدی(MR.Suny)و مدیر کاروان اقای ایزدی که کلا با داشتن اعصاب میونه درست و حسابی نداشت.

اومدن صحبت کردن و سپس آش زدیم به رگ و پیمون...(هنو ماه مبارک نشده بود)

باز هم گذشت در کل فقط میگذشت! :|

من و عقید(بقیه مهدکودک میرفتن)رفتیم غول و شکست دادیم و غول مرحله آخر غول آزاد رو هم با هاش به گپی زدیم چون واقعا ساده بود. و منتظر بله ی دختر پادشاه(نتایج ازمون)شدیم!

اگه اشتباه نکنم پروازمون طرفای ظهر بود.

تو فرودگاه جمع شدیم دور هم سلام و رو بوسی انقدر رو بوسی بالا گرفت حراست فرودگاه امام اومد جممون کرد...همین خود من هول شدم مسافرای بقیه پروازا رو هم دست دادیم و سلاملک کردیم. :)

با همراهان خداحافظی کردیم و همراهان هم با ما خدا حافظی کردند... :|

رفتیم دم کانتر(نه اون کانتر) بار رو تحویل دادیم و رفتیم برا پاس کنترل.

تا اینجای کار همه چی درست بود. همه پاس هاشون چک شد. اما عقید موند؛چرا؟!

-اقای؟

+عقید

-عه؟! اقا ما یکی از طرفداری وبلاگ شما هستیم ما خیلی مخلصیم

+شما لطف داری؛این مهر رو بزن که کار داریم برادر!!

-اقا کجا؟؟ چایی در خدمت باشیم،بفرمایید دفتر نمیتونید برید؛برید قلم وبلاگتون رو میشکونم :)

+عقید :|

-مامور: اخوی تاریخ ورودت به کشور تاریخ خروجت خورده!

+باز هم عقید :|

من :/

علی :O

سوشیانت O_o

پیام بازرگانی ی عقید :|

خلاصه خاله بنده که مادر اقا عقید میشه پا رفت اوضاع رو جویا بشه!

شما را به مکالمات دعوت میکنیم:

- .....

+ .....

چون ما دور بودیم نشنیدیم...ولی بعدا مامور نیروی انتظامی گفتند که کارتونو را میندازیم فقط دعا برای برو بچه ها یادتون نره که عجیب محتاجیم به دعا...

کارش راه افتاد  و مامور گفت،کلا چیز خاصی نگفت فقط گفت :)

این داستان ادامه دارد...

________________________________________________________________________________

پ.ن1: وظیفه ی چهارم:

"معرفی نمودن حضرت به همه ی مردم"

دانشمندان وقتی یه دارویی رو کشف میکنند که برای کمک به بشره چطور اون رو به همگان نشون میدن

ما شیعیان هم باید همین جوری اماممون رو به همه معرفی کنیم و بگیم اوست که اگر اید گره ها باز میشوند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن2:

حضرت امیر سلام الله علیه:

مَن شاوَرَ الرِّجالَ شارَکَها فی عُقُولِها .

هر که با بزرگان مشورت کند ، در خردهایشان شریک گردد .

نهج البلاغة : حکمت ۱۶

_____________________________________________________________

پ.ن استثنا:

"نسل سوخته تو نیستی نترس نسل سوخته اون بچه ای هست که سایه پدر بالاسرش نیس

چون باباش جونش رو داد که تو الان راحت باشی؛نسل سوخته اون بچه است  که داره کنایه های تو رو تحمل میکنه"

____________________________________________________________________________________________

پ.ن طعم نمک:

"از وقتی روحانی رییس جمهور شده نون سنگک ها دم خونمون سوراخ هاش یک اندازه شده....به حمین برکت غصم"

روحانی مچکریم :)

  • .:عقیل©:.
۱۷
اسفند
۹۱
پیشاپیش کریسمس 92 مبارک......


پ.ن1:حاجی فیروز در بستر بیماریه و جاش قرار بابا نوئل بیاد،مهمون خارجی داریم رعایت کنید:))

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سیم رابط: اگر از چیزی خبر نداریم،لطفا الکی حرف نزنیم؛چون بعدا باید فرار کرد...فرار!!!!!!

              ما قضاوت کردیم نتیجه ندیدیم؛نمیدونیم نظر ندیم؛خودمو میگما؛دنبال خط

               چهارم ادیداس بودم...

  • .:عقیل©:.
۰۷
اسفند
۹۱
الان تو یکی از پست های وبلاگ دوستان بحث گواهی پزشکی بود...برا پیچیدن به مدرسه:|

یاد خودم افتادم،حالا من فیلم بازی میکردم در حالی که سالم سالم بودم این به کنار،من موندم اون دکتری که به من دارو میداد و تشخیص بیماری میداد مدرکش رو از کجا گرفته...

همیشه برام سوال بود.

  • .:عقیل©:.
۱۹
بهمن
۹۱
من نمیدونم این کارخونه سوسیس و کالباس چند نفر کارگر داره که همه یه فامیل دارن که تو کار خونه سوسیس و کالباس کار میکنه و تعریف میکنه که مواد تشکیل دهندش آت و آشغاله؟؟؟؟؟؟؟!!!!

نه واقعا من نمیدونم... :|

  • .:عقیل©:.
۱۹
بهمن
۹۱
چند ماه پیش یه پشه همدم ما بود که اونم با اومدن زمستون و سرد شدن هوا از پیش مون رفت و من تنها شدم تا اینکه دیشب یه پشه نیشم زد پاشدم دنبالش کردم بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم اومدم بکشمش یهوگفت بابا ! راست میگفت من باباش بودم آخه خون من تو رگاش بود ! تا صبح تو بغل هم گریه کردیم !

  • .:عقیل©:.
۱۹
بهمن
۹۱
عکس بچگیامو به مامانم نشون دادم..

میگه آخی چه نازه، کیه ؟!!!!
من :|

سازمان حمایت از کودکان :|
یونیسف :|

الان دیگه مطمئن شدم سر راهیم ...

  • .:عقیل©:.