بانو ی خانه
پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۱۶ ب.ظ
عقیل مینویسه:
اول سلام:
اَلــــسَّــــلــــامُـــ عَـــلَـــیــــکَــــ إیُّـــهَــــا الْــــمُــــقَـــدَّمُــــ الْـــمَــــأمــــولــــ
ســـــلامـــــــ بــــــر تــــو؛ ایـــــ پــیــشــاپــیــشــــ داشـــتـــهی آرزو شــــده
دوم کلام:
اقا من نمیدونم چرا هر موقع این متن رو میخونم ی حال عجیبی بهم دست میده.
متن مذکور من سخن حضرت زینب در هنگام شهادت ِمادرشون است:
مادر! مرا از عاشورا مترسان. مرا به کربلا دلداری مده.
عاشورا اینجاست! کربلا اینجاست!
اگر کسی جرأت کرد در تب و تاب مرگ پیامبر، خانهی دخترش را آتش بزند، فرزندان او جرأت میکنند، خیمههای ذراری پیغمبر را آتش بزند.
من بچه نیستم مادر!
شمشیرهایی که در کربلا به روی برادرم کشیده میشود، ساختهی کارگاه سقیفه است. نطفهی اردوگاه ابن سعد در مشیمهی سقیفه منعقد میشود.
اگر علی این جا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند.مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمیگیرد.
خوت گفتهای ما حداکثر تازیانه میخوریم، امّا میخ آهنین بدنهایمان را سوراخ نمیکند.
نگو گریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سختجانی کردهایم که تا کنون زنده ماندهایم.
نگو که روزی سختتر از عاشورا نیست.
در عاشورا کودک ششماهه به شهادت میرسد، امّا تو کودک نیامدهات – محسنات- به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضّه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
فضّه مرا بگیر که محسنم را کشتند.
دختر اگر درد های مادرش را نداند دختر نیست
من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که نالهی تو به آسمان بلند شد.
بعد از این هیچ کربلایی نمیتواند مرا اینقدر بسوزاند.