تقدیم به آنی که زما دور است اما یادش همواره در ذهن ماست....
- ۵ نظر
- ۱۴ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۴۲
این مطلب با دیدن این ابر ها برام تداعی شد و هم یاد اون بنده خدا افتادم و هم یاد حدیث نبوی این عکس هدیه به پیشگاه امام عصر و هم همه دوستانم...لعل من المفلحون
امضا:شماطیل13/11/91
خلاصه تو این بارون دعا میکنم صاحب الزمان حوایج قلبی همه رو بده مخصوصا انانی که به دنبال راه رفتندو میخواهند بروند از خدا میخوامکه زندگی
همه ی ما رو صاحب الزمانی کنه،دیشب با یک بنده صالح خدا صحبت میکردم یجورایی گفتم با این دید باید به ایمه علیهم السلام نگاه کنیم که انگار ته دره هستیم و یک سیم بکسل قوی ما رو نگه داشته و نمیذاره ته دره بیوفتیم حالا ما با چه وضعیتی این طناب رو نگه میداریم حالا متوجه میشم رسول اکرم فرمود وان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا...
امضا:شماطیل12/11/91
که محوریت بحث واقعه عاشوراس در دیگر ادیان... از علاقه مندان به پژوهش دعوت میشود اگر چیزی در این مورد شنیده است در اختیار حقیر قرار داده تا به علم ناقص مون اضافه شود و اگر علاقه به مشارکت دارید در این تحقیق به ما یاری رسانید...تا باشد رستگار شویم....
امضا:شماطیل
﴿و فدیناه به ذبح عظیم ﴾107 صافات
اونقدری که برای دیدن فوتبال تلاش کردین برای دیدن امام زمان تلاش کردیم؟؟؟
اونقدری که برای برد تیممون خوشحالی میکنیم برای اومدن امام زمان هم خوشحالی میکنیم؟؟؟
راننده تاکسی میگفت هایده که مرد کلی گریه کردم....اهای مردم ایا برای غربت صاحب الزمان هم گریه میکنید؟؟
یا مسخره میکنید و میگید پشت ابرا قایم شده؟؟
حاضریم برای سلامتیش صدقه بدیم؟؟؟
به شانه کشیدیم غمش را؟؟
ایا بیقرار یاریم؟؟؟
نمیدونم اونقدر بگم که اقا جان کمی دیر تر...
{غروب انتظار91/11/6}
در راه ماه از او سوال کرد خورشید از چه عصبانی هستی؟!
خورشید خنده تلخی زد و گفت: گفت خیلی زود قضاوت میکنند!!
و شروع به تعریف داستان کرد
یادمه وقتی این عکس رو گرفتم روز جمعه بود، ناخود اگاه شعر نیما یوشیج که
میگه تو را من چشم در راهم اوفتاد و همینطور چند دقیقه مبهوت بودم بعد از
عکس گرفتن با "صدای بیا بریم دیگه دیر شد" به خودم اومدم...
برگرفته از مجله چهل چراغ....
انشای من اصلاً شیرین نیست. فقط سعی
کردهام به شکل بیرحمانهای واقعی بنویسم. البته راستش را بخواهید در این
میان کمی هم مرتکب سرقت ادبی شدهام که از نظر خودم هیچ اشکالی ندارد. در
میان این همه سرقت بزرگ که هر روز دارد دور و برمان اتفاق میافتد، یک سرقت
ادبی کوچک که دیگر موضوع مهمی نیست. اصلاً اسمش را میگذارم اقتباس که
دهان آدمهای فضول هم بسته شود. فقط جای تأسف است که نام داستان و
نویسندهای که از او سرقت و اقتباس کردهام یادم نمیآید. البته خود
نویسنده هم اصولاً اهمیت چندانی ندارد. در این میان فقط انشای من مهم است
که باید نوشته میشد. و این هم انشای من: